سلام دوستان امیدوارم که خوب باشید . چند وقت است که دلم گرفته و می خواهم که این گرفتگی دلم را به گونه ای وا کنم .
بگذارید اندکی از خود بگویم : یادم است زمانیکه هنوز بچه بودم و افکارم آزاد از هر گونه تشویش حوادث روزگار .
پسرکی بودم خرد سال که تمام گرفتاریهایم به تکالیفی که معلم مان در مدرسه میداد ختم میشد و هنوز نمیدانستم که زندگی چقدر بالا و پایینی دارد . آری تمام لحظه های آن دوران خاطره است . کاش میشد که باز هم به ان دوران بازگشت . راستی اگر بتوانم به دوران کودکیم برگردم این بار دیگر قدر این لحظات خوب وخوش را خواهم دانست و به گونه ای دیگر زندگی خواهم کرد به گونه ای که از دنیای تمام کودکان دیگر متفاوت باشد .
اما چه کنم که در دنیای ما مخصوصاکشور جنگ زده ما افغانستان همه چیز گونه ای دیگر است آری دنیای کشور ما دنیایی وارونه است که هیچ چیز درجای خود نیست . اگر باور ندارید بگذارید که نمونه های چندی را بیان نمایم :
مثلا:
در کشور ما شخصی که داکتر است به صفت یک انجینر کار میکند و فردی که انجینر است شده مدیر اداری و کسی که مدیریت خوانده داکتر شده و مردم را تداوی مینماید . حالا شما بگویید ایا این دنیا وارونه نیست . مهمتر از همه این است که کسانیکه بیسواد محض هستند تمامی اداره امور مملکت به دست آنهاست و کسانیکه سالها درس خوانده اند و زحمت کشیده اند ناچار به دیگر کارها روی می آورند .
حال باز هم بگویید که این دنیا وارونه نیست.